یادش بخیر
پسرت که به دنیا آمد
تمام محله را شیرینی دادی ...
کم چیزی نبود
یک پسر کاکل زری!
هر روز خودت تا مدرسه می رساندیش
وقتی هم که بر می گشت
اسپند از دستت نمی افتاد!
نکند پسرت را چشم بزنند اهالی محل
دیگر وقتش شده بود دامادش کنی
و چقدر دخترکان همسایه، که برایشان نقشه کشیده بودی
هر بار که از جبهه بر می گشت
لا حول و لا برای قد و بالایش می خواندی و رفتنی
عقیق و ساعتش را خودت بدستش می دادی ...
دیگر قول گرفته بودی این بار که برگردد،
دامادش کنی!...
بیا مادر جان ...
بالاخره برگشت ماه دامادت ...
چشمان سفید شده به درت ات،
روشن!
فقط یکم کت شلواری که برایش کنار گذاشته بودی،
بزرگ اش شده!
فقط همین!
خوشا آنان که مردانه مرده اند ...
و تو ای عزیز !
بدان، تنها کسانی مردانه می میرند٬
که مردانه زیسته باشند...
شهید سید مرتضی آوینی

نظرات شما عزیزان: